معنی نقاش مدعی پیامبری

حل جدول

نقاش مدعی پیامبری

مانی


پیامبری

رسالت، نبوت

نبوت، رسالت، قاصدی، پیام آوری

نبوت

واژه پیشنهادی

لغت نامه دهخدا

پیامبری

پیامبری. [پ َ ب َ] (حامص مرکب) عمل پیامبر. پیغمبری. وخشوری. رسالت. پیام گزاری.


مدعی

مدعی. [م ُ] (ع ص) کسی که به پسری خود قبول کند. (ناظم الاطباء). نعت فاعلی است از ادعاء. رجوع به ادعاء شود.

مدعی. [م َ عی ی] (ع ص) مرد متهم در نسب. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج).

مدعی. [م ُدْ دَ عا] (ع ص) دعوی کرده شده. (فرهنگ فارسی معین) (آنندراج). آرزوکرده شده. (آنندراج).
- مدعی به، مورد ادعا.
- مدعی علیه، آنکه بر او ادعائی شود. من یجبرعلیها. (تعریفات). خوانده. (لغات فرهنگستان). طرف مقابل مُدَّعی.
|| آرزوکرده شده. (آنندراج). آرزوداشته شده. نعت مفعولی است از ادعا به معنی تمنی. رجوع به متن اللغه و اقرب الموارد شود. || (اِ) مقصود نیت. اراده. (ناظم الاطباء). درخواست. آرزو. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به مُدَّعا شود.

مدعی. [م ُدْ دَ] (ع ص) دعوی کننده. (آنندراج). ادعاکننده. (فرهنگ فارسی معین) (ناظم الاطباء). که چیزی را از آن خویش پندارد بحق یا باطل. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه). || درخواست کننده. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به معنی بعدی شود. || در فقه و قضا، خواهان. (لغات فرهنگستان). طرف مقابل در محکمه ٔ شرعیه. (قاموس کتاب مقدس). من لایجبر علی الخصومه. (تعریفات). آنکه اگر از خصومت خودداری کند خصومت بازماند. دادخواه. خواستگار. (ناظم الاطباء). که دعوی نزد قاضی برد. که ادعای خود را بر کسی در محاکم شرعی یا عرفی طرح کند. مقابل خوانده و مدعی علیه: پس اگر مدعی علیه انکار کند دعوی مدعی را... (ترجمه ٔ النهایه ٔ طوسی، از فرهنگ فارسی معین). || بدخواه. خصم. (ناظم الاطباء). رجوع به معنی قبلی و نیز رجوع به معنی بعدی شود. || کسی که بغیر حق ادعای فهم و دانش کند. (فرهنگ فارسی معین).داودار. لاف زننده. (ناظم الاطباء). که بی حقی دعوی کند. که به گزاف ادعا کند. لاف زن. اهل ادعا:
ای فضلاپروری کز شرف نام تو
مدعیان را زند قافیه ٔ من قفا.
خاقانی.
نبیند مدعی جز خویشتن را
که دارد پرده ٔ پندار در پیش.
سعدی.
باطل است آن که مدعی گوید
خفته را خفته کی کند بیدار.
سعدی.
هر که دانست که منزلگه معشوق کجاست
مدعی باشد اگر بر سر پیکان نرود.
سعدی.
دل چه محل دارد و دینار چیست
مدعیم گر نکنم جان نثار.
سعدی.
گفت ای فرزند خرقه ٔ درویشان جامه ٔ رضاست هر کو دراین کسوت تحمل بی مرادی نکند مدعی است و خرقه بر او حرام. (گلستان سعدی).
با مدعی مگوئید اسرار عشق و مستی
تا بی خبر بمیرد در عین خودپرستی.
حافظ.
|| حقه باز. شارلاتان. (از یادداشتهای قزوینی).لاف زن. نیز رجوع به شواهد ذیل معنی قبلی شود. || معاند. که دعوی همسری و همطرازی دارد. مزاحم: و لیکن مدعیان در کمین اند و مدعیان گوشه نشین. (گلستان سعدی).
دولت جان پرور است صحبت آموزگار
دولت بی مدعی سفره ٔ بی انتظار.
سعدی.
مدعی خواست که آید به تماشاگه راز
دست غیب آمد و بر سینه ٔ نامحرم زد.
حافظ.

عربی به فارسی

مدعی

مدعی , مطالبه کننده , خواهان , دادخواه , عارض , شاکی

فارسی به عربی

مدعی

حازم، خصم، محامی، مدعی، ممثل

فرهنگ معین

پیامبری

پیام آوری، قاصدی، نبوت، رسالت. [خوانش: (~.) (حامص.)]

فرهنگ فارسی هوشیار

پیامبری

رسالت، پیغمبری، پیامگزاری

معادل ابجد

نقاش مدعی پیامبری

840

عبارت های مشابه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری